بی قراری هلالی پورکاوه
من دیروز یا پریروز فکر کنم
فهمیدم آقای کریمی قهرودی ها هیئت میومد
روضه شرکت میکرد
دختر خانومش بی قراری می کرد
بعد زنگ زدم بهش گفتم
چه طوری دخترم حالت چه طوره
دیدم بدون هیچ درنگی گفت
عمو میای برا بابام بخونی
درخواست کردم دختر شهید بیاد پیش تابوت باباش
بعد اومده بود دم تابوت نشسته بود
هی گل پرپر میکرد
گفتم بابا رو دیدی
گفت عمو فقط استخونه
اما عمو خیلی گریه کردم
شب خوابم نمیبره یاد استخون های بابام می افتم
حالا شما در نظر بگیرید
یه دختر میگه بابا
بعد آوردن سرو پرت کردند تو خرابه جلوش